در اولين روز مدرسه، پس از تعطيلي كلاس‌ها سه تا پسر بچه در خيابان راه افتادند و در حالي كه بلند، بلند با هم حرف مي زدند، هر چيزي را كه در خيابان افتاده بود شوت مي‌كردند و سر و صداي عجيبي راه انداختند...

اين كار هر روز تكرار مي شد و آسايش پيرمرد كاملاً مختل شده بود.

اين بود كه تصميم گرفت كاري بكند.

روز بعد كه مدرسه تعطيل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا كرد و به آنها گفت:

بچه ها شما خيلي بامزه هستيد و من از اين كه مي‌بينم شما اينقدر نشاط جواني داريد خيلي خوشحالم.

من هم كه به سن شما بودم همين كار را مي‌كردم و حالا مي خواهم لطفي در حق من بكنيد !

من روزي 1000 تومن به هر كدام از شما مي دهم كه بياييد اينجا، و همين كارها را بكنيد !!!

بچه ها خوشحال شدند و به كارشان ادامه دادند.

تا آن كه چند روز بعد، پيرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت:

ببينيد بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگي من اشتباه شده و من نمي‌تونم روزي 100 تومن بيشتر بهتون بدم. از نظر شما اشكالي نداره؟

بچه ها گفتند: 100 تومن؟ اگه فكر مي‌كني ما به خاطر روزي فقط 100 تومن حاضريم اينهمه بطري نوشابه و چيزهاي ديگه رو شوت كنيم، كور خوندي. ما نيستيم !!!

و از آن پس پيرمرد با آرامش در خانه جديدش به زندگي ادامه داد...

 

 

 

سخن روز : اگر مي خواهيد براي يكسال برنامه بريزيد، ذرت بكاريد. اگر مي خواهيد براي سه سال برنامه بريزيد، درخت بكاريد. اما اگر مي خواهيد براي ده سال برنامه ريزي كنيد، آدم بسازيد. مثل سوئدی

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:پیرمرد,بازنشسته,مدرسه, | 18:42 | نویسنده : عاشق وطن |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.